Wednesday, March 31, 2010

بادنجان


سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند،

خوشش آمد و گفت: «بادنجان طعامی خوش است.»

نوکرش درباره خواص و خواص و خوبی بادنجان خیلی تعریف کرد.

روزی دیگر برای سلطان دلمه بادنجان آوردند. سلطان را درد دل شدید عارض شد و گفت: «بادنجان عجب چیز بدی است.»

نوکر باز از مضرات بادنجان سخن ها گفت.

سلطان گفت: «ای مردک قبلا راجع به بادنجان تعریف می کردی.»

نوکر گفت: «من نوکر توام، نه نوکر بادنجان!»


No comments:

Post a Comment